تاريخ : شنبه 18 آبان 1392 | 4:24 AM | نویسنده : نوشین

از اینکه یک طرفه قضاوت بشم متنفرم

باید اول از خودم می پرسید بعد اینجوری تهدید می کرد:(



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 179
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 18 آبان 1392 | 0:20 AM | نویسنده : نوشین
حالا دیگر
یک خط در میان گریه می‌کنم،
حالا دیگر
شانه‌هایم صبورتر شده‌اند
و با هر تلنگری که گریه می‌زند
بی‌جهت نمی‌لرزند!
انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانه‌ای
از چشم‌هایم نمی‌افتد
و پاییزِ من
اتفاق زردی‌ست
که می‌تواند
ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!
حالا تو هی به من بگو
بهار می‌آید...


امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 137
برچسب ها :

تاريخ : شنبه 18 آبان 1392 | 0:09 AM | نویسنده : نوشین

دلتنگی

شوخی سرش نمی شود

موریانه است

و من

هنوز

آدم نشده ام...

هنوز...

چوبی ام!!!

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 132
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 13 آبان 1392 | 3:58 AM | نویسنده : نوشین

دوست داشتنت

وقتی مرا نمی خواهی

سخت ترین آزمون زندگی است

تو

ــ تنها مونس زندگی ام! ــ

دوستت دارم و

اعتراف می کنم

رهایی از تو 

ممکن نیست ...

 

ناگفته هایم را

جوی های بی انتهای خیابان ها برده اند و من

مشتاقم به همین

هر از گاهی از دور دیدنت ...

 

 

از : م . محمدی مهر

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 125
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 13 آبان 1392 | 3:43 AM | نویسنده : نوشین

کندوی خانگی من

تب را چطور ندید در فنجان های نشسته ی عصرگاهی

گاهی که لا به لای نفس هات می پراکنی ام

گاهی که پاک می رود از دست پیراهنم

گاهی که تویی را چقدر کم دارمش چقدر

 

خواب مرا به مداوا بردی تمام عمر

خوابی که از چکیدنت بر آینه نور می گرفت

گفتم که من به اینهمه زنبور مردمک هایت

گفتم که من به شهد نگاهت وابسته ام

گفتم که خسته ام از این همه بیداری

وقتی که خواب ِ عصرگاهی ِ من بازوهای تو را جار می زنند

گفتم که کم دارمش تابلوی هجوم تو را بر پیکرم

کم دارمش چقدر که تب ِ بی تو کهنه شدن را عرق می کنم

در مبل های عطر ِ تو بلعیده

 

چطور ندیدی تب را در فنجان عصرگاهی چشمانم

چطور ندیدی که چقدر کم دارمت چطور ؟

کندوی خانگی من چطور ؟

 

 

از : رضا حیرانی



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 167
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 13 آبان 1392 | 3:40 AM | نویسنده : نوشین

خوش به حالش...

به چیزی که می خواست و دنبالش بود رسید...

کاش من هم بهش برسم...

باید تلاش کنم...

کاش اینقدر کارهای خرده ریز بهم نمی گفت...

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 134
برچسب ها :